طنز

ادعــــــــا نمیکنیم بزرگ ترینیــــــــــــــم ولـی ادعـــا داریــم که بهتـریــــنا دوستمـــون دارنـــد.....

طنز جالب و خواندنی روزهای مدرسه

 


 

پنج شنبه خانه دوست کجاست

جلسه معلمان نقشه قتل دانش آموز

میز آخر بهشت پنهان

پای تخته قتلگاه

ورود مدیر مدرسه تشریفات نظامی

خارج از مدرسه کافه

تقلب (چشمهایم برای تو

روز امتحان روز واقعه

زنگ زیست معنی عشق

کیف مدرسه محموله

اولین کسی که معلم از او میپرسد قربانی

نگاه دانش آموز به معلم میخواهم زنده بمانم

معلمان مدرسه جنگجویان کوهستان

زنگ تفریح حمله به توالت

مدیر مدرسه پدر سالار

کارنامه های تجدیدی سالهای دور از خانه

تعطیلات مدرسه روزهای خوشبختی

نمره ۲۰ آرزوی محال

گرفتن تقلب از دست دانش آموز بازی دیگر تمام است

امتحان شهریور شانس زندگی

فضول کلاس کارآگاه ویژه

معلم در خواب دانش آموز شبهی در تاریکی

بردن کارنامه به خانهنبودن سر بر تن

شب امتحان وصیت نامه

قبولی شهریور بازگشت به خانه

تقلب کردن بی تو هرگز

زنگ کلاس دیدار ارواح

مدرسه چوبه دار

زنگ ورزش امید دانش آموز

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Mostafa

100 دلیل ایرانی بودن ...


این مطلب ترجمه شده از زبان ِ آلمانی هستش و بیشتر در خصوص ایرانی‌هایِ خارج از کشور تنظیم شده! پس لطفن به دل نگیرید

هرروز صبحانه چای با نون و پنیر میخوری

در روز حداقل ۵ بار از واژه‌های عزیزم / قربونت برم / اختیار دارین / شرمنده استفاده میکنی

هر دومین جمله رو با ببین شروع میکنی

اگر ساعت ۵ قرار داشته باشی ساعت ۶ از خونه بیرون میری

بابا مامانت میخوان که  دکتر مهندس شی

مامانت حداقل دو بار در روز بهت میگه  بچم قربونت بشم

تا از یه مهمونی یا عروسی میای شروع میکنی به غیبت

هروقت که به یک رستوران ایرانی میری موقع حساب به گارسون میگی قابلتون رو نداره

کمد لباسات پر از لباسای ِ مشکی‌ه

حداقل یکی از اقوام یا آشناهات از دوستان ِ شاه بوده

موقع حساب کردن طوری رفتار میکنی که انگار تو میخوای پول بدی اما همش تعارف شابدلعظیمی‌ه

هروقت منتظر مهمونت سر ساعت ۱ هستی  ساعت ۳ ازش استقبال میکنی

 تو و مهمونای ایرانیت ۳۰دقیقه هم جلو در صحبت میکنید که البته فقط می خواستید خداحافظی کنید

وقتی میری توالت به نظر میاد که اونجا خوابت برده

مامانت می خواد دعوات کنه اما دلش نمیاد

بابات میخواد که دخترش پیشش بمونه

حداقل روزی یکبار برنج و گوشت میخوری

سالاد رو بشقابی میخوری

وقتی مهمون داری یه کاسه ی بزرگ میوه روی میزه

لجبازی

مامانت ۴تا مهمون داره اما واسه ۱۰ نفر غذا میپزه

وقتی مهونی میری هی بهت میگن مگه روزه گرفتی؟ میوه بردار… شیرینی بخور

خاله و داییت بهت میگن خاله/دایی

پدر و مادرت بهت میگن  بابا / مامان

تو همه ی اتاقاتون یه فرش ایرانی پهن شده

مامان بابات به سکول میگن اِسکول و به شرانک میگم شِرانک

پلاک نقشه ی ایران گردنته

آی‌دی‌هات ایرانین یا پرشین به یدک میکشن

پسرها:  مامانتینا اجازه نمیدن ابرو هاتو برداری

پسرها:  مامانتینا نمیزارن گوشتو سوراخ کنی

مردها:  از زنت طلاق گرفتی اما همچنان اجازه نمیدی با مردهای دیگه ارتباط داشته باشه

به مهمونات میگی خونه‌ی خودتونه

چشمای بزرگ و خوشگلی داری

مژه‌های بلندی داری

مامانتینا نمیزارن بری سولاریوم چون پوست سفید و لطیفِ خودت قشنگ‌تره

از طلا زیاد استفاده میکنی

مردها:   هیچکس حق نداره زنت رو اونجوری نگاه کنه

بستنی مورد علاقه‌ت فالوده‌س

مردها:   تو خیلی خوب میتونی واسه خانوما افسانه تعریف کنی

اگه مریض شی نمیری دکتر

مامان بابات همیشه تعریف میکنن که قدیما ایران خیلی کشور خوبی بوده

میگی تهرانی هستی حتی اگه نباشی

حتی با کسایی که نمیشناسی موقع احوالپرسی  روبوسی میکنی

  یا پرسپولیسی هستی یا استقلالی

بچه هات نباید هیچ کمبودی داشته باشن

آرزو میکنی که کاش مک‌دونالد کله‌پاچه داشت

مامانت سماور داره

با خودت غذای ایرونی به مدرسه یا محل کار میبری

موقع مهمونی خانوما با هم دعوا میکنن که کی ظرفارو بشوره در حالی که مردا دارن پاسور بازی میکنن یا منتظر چای هستن

مامانتینا همش واست روضه میخونن که حلال و حروم چقدر مهمه

مامان و بابات همیشه میگن ما جلو بابا مامانمون پامونو دراز نمیکردیم

به دوستای بابات میگی عمو

به دوستای مامانت میگی خاله

تو خونتون تابلوهای مینیاتوری آویزونه

 پرچم ایران رو زدی به دیوار اتاقت

به ایرانی بودنت افتخار میکنی

هروقت آشنایی رو تو خیابون ببینی میگی  به به پارسال دوست امسال آشنا

پسر ها:   یه دوست دختر کمته

خانوم ها:  حداقل ۳بار در سال موهاتو رنگ میکنی

دخترا:  از پسر های ایرونی بد میگی اما آخرشم فقط اونارو میخوای

خانوما:  از ۱٫۶۳ بلندتر نمیشی

حداقل روزی ۵بار چای مینوشی

از بچگی بهت میگفتن آتیش پاره یا وروجک

هروقت داری یه چیز جالب تعریف میکنی هی صدات بلند تر میشه

اونقدر بلند میخندی که صداتو تا دو کیلومتر اونورتر هم میشنون

مامانتینا میرن سوپرمارکت تا نون بخرن اما با  ۴کیسه‌ی خرید برمیگردن

هنوز فیلمای فردین و فروزان و بهروز وثوقی نگاه میکنی

همه‌ی مغازه‌ها و رستوران‌های ایرانی شهرتون رو میشناسی

مامانتینا اصرار میکنن که تعمیرکار برق هم بشینه پای سفره‌ی غذا

قصه‌های مورد علاقه‌ی بچگیت شنگول و منگول بوده یا خاله سوسکه

هروقت آهنگ باباکرم میشنوی نمیتونی سرجات بشینی

هروقت از مامانت میخوای که اینقدر بهت گیر نده چون بزرگ شدی میگه صد سالت هم بشه بازم بچمی

پیاز داغ زیاد اضافه میکنی

پسر ها:   تو بچگی بهت میگفتن شومبول طلا

دختر ها:   بابات همیشه بهت میگه دختر گلم

میری رستوران چینی اما با قاشق چنگال غذا میخوری

به پسته و تخمه و لواشک و آلوچه و نون خامه‌ای عشق میورزی

۷۸_ گربه های سامی ایرانی رو ترجیح میدی

هروقت مامانت آشپزی میکنه حتما باید زعفرون تو برنج باشه

ماهی مورد علاقت ماهی سفیده

آرایشگر ایرانیت رو در مغازش نوشته تا ساعت ۷ باز است اما میبینی ساعت یازدهه و اون هنوز داره مو کوتاه میکنه

دوغ مینوشی

کانال های ایرانی نگاه میکنی مثل پی‌ام‌سی و طپش

دختر ها:   از ۱۲ سالگی میدونی که اسم بچه هاتو چی میخوای بزاری

مامانتینا تو خونه یه پلوپز ۸ نفره دارن

مادرتینا هیچ وقت اجازه نمیدادن شبا خونه ی همکلاسیت بخوابی

پسر ها:   به کنسرت‌های ایرانی میری تا با دختر ایرونی آشنا بشی

ماشین بی ام و  میرونی ولی بیکاری

ریاضیت خوبه

مادر و پدرت غر میزنن که چرا نمره‌ت  ۱۹ شده

دیر از خواب پا میشی

جلسه ی اولیا و مربیان مامانتینا معلمت رو به شام دعوت میکنن

ساعتت از عمد ۵ دقیقه جلوئه

هروقت کسی ازت تعریف میکنه مامانت واست اسپند دود میکنه

به مامان و بابات میگی شما

هروقت با یکی دیگه میخوای از در رد شی هی به هم میگید  بفرمایید  بفرمایید

حتی با کسی که ازش خوشت نمیاد خوب برخورد میکنی

تو خونه تون صنایع دستی دارین

تو دوران کودکی زیاد دنبال نخود سیاه فرستاده شدی

داری این مطلب رو میخونی

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Mostafa

قوانین طنز فیس بوک کاربران ایرانی


یکی از قانون‌ها این است که شما باید ظاهراً همه را دوست داشته باشید و در معاشرت با همه از الفاظ اسرارآمیز عزیزم، جونم (یا در حرکتی رادیکال‌تر جووووووون)، ای جان، عجقم و فدامدا استفاده کنید

 

اگر فکر می‌کنید ماندن در فیس‌بوک کار هرکسی هست و هرکس از راه رسیده برای خودش صفحه‌ فیس‌بوک دارد، اشتباه می‌کنید. چون این کار برای خودش قوانین و آدابی دارد. نخیر جانم این‌طورها هم نیست که هرکس یک لپ‌تاپ داشته باشد و یک فیلترشکن بتواند خودش را جزو بزرگان جلوه دهد

 

قانون اول – خوش‌عکس بودن

برای حضور در فیس‌بوک باید خوش‌عکس بود. دوست عزیز مثلا شما… بله خود شما! با چه انگیزه‌ای صفحه فیس‌بوک باز کردی؟ قیافه که نداری؛ فتوشاپ هم که بلد نیستی؛ دوست عکاس هم که نداری. با پررویی آمده‌ای اینجا، لایک هم می‌خواهی

 

قانون دوم – هنرمند بودن

باید قبل از عضویت تکلیف‌تان را با هنر روشن کنید. باید هنرمند باشید یا لااقل یک عکس با هنرمندان داشته باشید. افراد عضو فیس‌بوک، معمولاً گرافیست، موسیقیدان، عکاس، شاعر یا نویسنده هستند یا لااقل آن‌ها را دوست دارند و عکس‌شان را یک‌بار دیده‌اند یا در بُعد بالاتر یک هنرمند جزو دوستان‌شان است

 

قانون سوم – ماورایی بودن

یکی از قانون‌ها این است که شما باید ظاهراً همه را دوست داشته باشید و در معاشرت با همه از الفاظ اسرارآمیز عزیزم، جونم (یا در حرکتی رادیکال‌تر جووووووون)، ای جان، عجقم و فدامدا استفاده کنید. شما به طرز باورنکردنی ماورایی هستید و همه به چشم‌تان دوست‌داشتنی و خوب به نظر می‌رسند. به نظرتان می‌رسد همه یک‌دانه و بی‌نظیر هستند و دوست دارید سبد سبد لایک تقدیمش کنید. حتی بعضی وقت‌ها در مواجهه با عکس آنان مجبورید از BIG LIKE خودتان برای آنها مایه بگذارید

 

قانون چهارم – مخالف بودن

شما برای این‌که اثبات کنید در هر چیزی سررشته دارید و هر چیزی را بهتر از هرکسی می‌دانید باید نشان بدهید با هر چیزی که دیگران می‌نویسند و نظر می‌دهند مخالفید. شما می‌توانید با وزن شعر دیگران مخالفت کنید. با عقاید دیگران مخالف باشید. نقاشی‌های دیگران را نقد کنید و با بزرگان عرصه‌ هر رشته‌ای کل‌کل کنید. منتها حواستان باشد که این مخالفت‌ها باید در صفحه شخصی شما باشد. در بخش کامنت فرد مورد نظر فقط باید از بچگی عاشق او و کارهایش باشید، یا اینکه لااقل «صد در صد باهاش موافق» باشید

 

قانون پنجم – عجیب بودن

در این قانون هرچه‌قدر بیش‌تر عجیب باشید، طرفداران بیش‌تری خواهید داشت. هر‌چه‌قدر حرف‌های عجیب‌تر بزنید و عکس‌های عجیب‌تری بگذارید و… رک صحبت کنیم crazy tar باشید دوست‌داشتنی‌تر خواهید بود 

قانون ششم – سالم‌بودن مچ دست

باید مچ دست سالمی داشته باشید که این قانون از باقی قوانین مهم‌تر است. چون شما با داشتن یک مچ دست سالم می‌توانید خودتان را به روز کنید به طور مرتب عکس‌های پروفایل‌تان را تغییر دهید و با دیگران به‌صورت آنلاین ارتباط داشته باشید

 

در ضمن فراموش نکنید قبل از این‌که شما را از این شبکه بیرون بیندازند خودتان با آرامش محوطه را ترک کنید

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Mostafa

طنز با حال علت دروغ گفتن مردها


 

 

 

روزی، وقتی هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود ، تبرش افتاد تو رودخونه وقتی در حال گریه کردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده

 

فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت. ” آیا این تبر توست؟ هیزم شکن جواب داد: ” نه ” فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید که آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شکن جواب داد : نه فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبرتوست؟ جواب داد: آره

 

فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب. (هههههههه )هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟ ” آره ” هیزم شکن فریاد زد فرشته عصبانی شد. ” تو تقلب کردی، این نامردیه ،هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. میدوونی، اگه به جنیفر لوپز ” نهمیگفتم تو میرفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به کاترین زتاجونز ”نه” میگفتم تو میرفتی و با زن خودم می اومدی و من هم میگفتم آره

 

اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Mostafa

داستان حسنک وزیر از تاریخ بیهقی

تاریخ بیهقی از شاهکارهای ادب فارسی به شمار می رود و از جهت موضوع نمونه ای از تاریخ نویسی خوب و از

حیث انشاء مثالی از بلاغت زبان ماست.

دو شرط عمده ی مورخ در نگارش این کتاب صداقت گفتار ودرستی اطلاعات است که بیهقی بیش از خوانندگان

متوجه اهمیت آن بوده است، لیکن برای نوشتن تاریخ تنها داشتن مواد کافی نیست، هنر هم لازم است که

نویسنده بتواند از این مواد استفاده کند. یعنی انشایی که بتواند گذشته ی محو شده را پیش چشم آیندگان

مجسم و محسوس سازد و وقایع را آن گونه که هستند منعکس کند.هنر ابوالفضل بیهقی اینجاست. در میان نوشته

های قدیم کمتر کتابی است بتواند با کهنگی زبان این قدر برای خوانندگان خود جذابیت داشته باشد به طوری که

نسل های بعد را که شاید از نثر آن زمان فاصله گرفته باشند به سمت خود جذب می کند.

هنر بیهقی اوج بلاغت طبیعی زبان پارسی است و بهترین نمونه ی هنر انشایی پیشینیان است.

ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی به سال ۳۸۵ ه. ق در ده حارث آباد بیهق(سبزوار قدیم) کودکی به جهان آمد که

نامش را ابوالفضل محمد نهادند. پدر که حسین نامیده می شد، کودک را به سالهای نخستین در قصبه بیهق و

سپس، در شهر نیشابور به دانش اندوزی گماشت. ابوالفضل که از دریافت و هوشمندی ویژه ای برخوردار بود و به

کار نویسندگی عشق می ورزید، در جوانی از نشابور به غزنین رفته (حدود ۴۱۲ هـ.ق)، جذب کار دیوانی گردید و با

شایستگی و استعدادی که داشت به زودی به دستیاری خواجه ابونصر مشکان گزیده شد که صاحب دیوان رسالت

محمود غزنوی بود و خود از دبیران نام آور روزگار.

ابوالفضل بیهقی مانند حکیم فرزانه توس، ابوالقاسم فردوسی، نیک می دانسته که اثرش از «باران و از تابش آفتاب»

و گذر زمان گزندی نمی بیند. وی گلستانی ساخته که «همیشه خوش» مانده و عمرش «همین پنج روز و شش»

نیست. او به خواننده ایرانی می گوید که«بنای برافراشته» اش تا «آخر روزگار» باقی خواهد ماند.


داستانی از تاریخ بیهقی وبردار شدن حسنک وزیر

« .....
و حسنک را به پای دار آوردند. نعوذ باللّه من قضاء السّوء. و پیکان راایستادانیده بودند که از بغداد آمده اند.

قرآن خوانان قرآن می خواندند. حسنک رافرمودند که «جامه بیرون کش» وی دست اندر زیر کرد، و ازاربند استوار

کرد، وپایچه های ازار را ببست، و جبّه و پیراهن بکشید و دور انداخت با دستار، و برهنه باازار بایستاد، و دستها در

هم زده، تنی چون سیم سفید و رویی چون صدهزار نگار وهمه خلق به درد می گریستند.

خودی، روی پوش آهنی آوردند، عمداً تنگ، چنان که روی و سرش رانپوشیدی. و آواز دادند که سر و رویش را

بپوشید تا از سنگ تباه نشود، که سرش رابه بغداد خواهیم فرستاد نزدیک خلیفه و حسنک را همچنان می داشتند

و او لب می جنبانید و چیزی می خواند تا خودی فراخ تر آوردند.

و در این میان احمد جامه دار بیامد سوار، و روی به حسنک کرد و پیغامی گفت:که «خداوند سلطان می گوید: این

آرزوی توست که خواسته بودی» که چون پادشاه شوی ما را بر دار کنی. ما بر تو رحمت خواستیم کرد، اما

امیرالمومنین نبشته است که تو قرمطی شده ای و به فرمان او «بر دار می کنند».

حسنک البته هیچ پاسخ نداد. پس از آن، خودِ فراخ تر که آورده بودند، سر وروی او را بدان بپوشانیدند. پس آواز دادند

او را که «بَدو!» دم نزد و از ایشان نیندیشید. هر کس گفتند: «شرم ندارید، مرد را که می بکشید به دار، چنین کنید

وگویید!» و خواست که شوری بزرگ به پای شود. سواران سوی عامه تاختند و آن شور بنشاندند. و حسنک را

سوی دار بردند و به جایگاه ...»

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Mostafa