طنز

ادعــــــــا نمیکنیم بزرگ ترینیــــــــــــــم ولـی ادعـــا داریــم که بهتـریــــنا دوستمـــون دارنـــد.....

۳۸ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

انشای دانش آموز دوم دبستان

ما حیوانات را خیلی دوست داریم، بابایمان هم همینطور. ما هر روز در مورد حیوانات

حرف میزنیم، بابایمان هم همینطور. بابایمان همیشه وقتی با ما حرف می زند از حیوانات هم یاد میکند، مثلا امروز

بابایمان دوبار به ما گفت؛ توله سگ مگه تو مشق نداری که نشستی پای تلوزیون؟و هر وقت ما پول می خواهیم

می گوید؛ کره خر مگه من نشستم سر گنج؟ چند روز پیشا وقتی ما با مامانمان و بابایمان می رفتیم خونه عمه

زهرا اینا یک تاکسی داشت می زد به پیکان بابایمان. بابایمان هم که آن روی سگش آمده بود بالا به آقاهه

گفت؛ مگه کوری گوساله؟ آقاهه هم گفت؛ کور باباته یابو، پیاده می شم همچین می زنمت که به خر بگی* زن

دایی . بابایمان هم گفت: برو بینیم بابا جوجه و عین قرقی پرید پایین ولی آقاهه از بابایمان خیلی گنده تر بود و

بابایمان را مثل سگ کتک زد. بعدش مامانمان به بابایمان گفت؛ مگه کرم داری آخه؟ خرس گنده مجبوری عین

خروس جنگی بپری به مردم؟

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Mostafa

بیخیال اســـــــــــــــــتاد

ﭘﺴﺮﯼ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﺩﺭﺱ ﻣﯽﺩﺍﺩ . . .


ﭘﺴﺮ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪ . . .


ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻮﺳﯿﺪ . . .


ﻭ ﮔﻔﺖ : . . .


ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ . .!!! ....


ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪ . . .


ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ : . . .


ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﻮﺳﻪﻫﺎﻡ ﮐﻢ ﺷﺪ . . .


ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺗﻔﺮﯾﻖ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ . . .!!!


ﺑﻌﺪ ﯾﮏ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ . . .


ﻭ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪﻧﺪ . . .


ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ . : . .


ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺏ ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺭﺩ . . .!!!


ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ . . .


ﻭ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ . . .


ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﻣﺪ . . .


ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﮓ ﺯﺩ . . .


ﻭ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﭘﻠﻪ ﻣﺚ ﮔﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ . . .


ﻭ ﮔﻔﺖ : . . .


ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ . . .!!!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Mostafa

خصوصیات آقا پسرها و دختر خانمها از ۱۴ تا ۲۸ سالگی...


خصوصیات آقا پسرها از ۱۴ تا ۲۸ سالگی

سن ۱۴ سالگی: تازه توی این سن ، هر رو از بر تشخیص میدن! اول بدبختی
سن ۱۵ سالگی: یاد می گیرن که توی خیابون به مردم نگاه کنن! ... از قیافه ء خودشون بدشون میاد
سن ۱۶ سالگی: توی این سن اصولا“ راه نمیرن ، تکنو می زنن! ... حرف هم نمی زنن ، داد می زنن!  با راکت تنیس هم گیتار می زنن
...
سن ۱۷ سالگی: یه کمی مثلا آدم می شن! ... فقط شعرهاشون رو بلند بلند می خونن17یادش به خیر ، اون روزا که تکنو نبود ، راک ن رول می خوندن
سن ۱۸ سالگی: هر کی رو می بینن ، تا پس فردا عاشقش می شن! ... آخ آخ! آهنگهای داریوش مثل چسب دوقلو بهشون می چسبه
سن ۱۹ سالگی: دوست دارن ده تا رو در آن واحد داشته باشن! ... تیز میشن ، ابی گوش میدن
سن ۲۰ سالگی: از همه شون رو دست می خورن! ... ستار گوش میدن که نفهمن چی شده
سن ۲۱ سالگی: زندگی رو چیزی غیر از این بچه بازیها می بینن! مثلا عاقل میشن
سن ۲۲ سالگی: نه! می فهمن که زندگی همش عشــــقه! ... دنبال یه آدم حسابی می گردن
سن ۲۳ سالگی: یکی رو پیدا می کنن! اما مرموز می شن! دیدشون عوض میشه
سن ۲۴ سالگی: نه! اون با یه نفر دیگه هم دوسته! اصلا“ لیاقت عشق منو نداشت
سن ۲۵ سالگی: عشق سیخی چند؟!! ... طرف باید باباش پولدار باشه! حالا خوشگل هم باشه بد نیست
سن ۲۶ سالگی: این یکی دیگه همونیه که همه ء عمر می خواستم! ... افتخار میدین غلامتون بشم؟
سن ۲۷ سالگی: آخیـــــــــــش
سن ۲۸ سالگی: کاش قلم پام می شکست و خواستگاری تو نمیومدم


خصوصیات دختر خانمها از ۱۴ تا ۲۸ سالگی

سن ۱۴ سالگی: تا پارسال هر کی بهشون می گفت: چطوری؟ می گفتن: خوبم مرسی! حالا میگن: مرسی خوبم
سن ۱۵ سالگی: هر کی بهشون بگه سلام ، میگن: علیک سلام! ... نقاشیشون بهتر میشه بتونه کاری و رنگ آمیزی و
...
سن ۱۶ سالگی: یعنی یه عاشق واقعین! ... فردا صبح هم می خوان خودکشی کنن! ... شوخی هم ندارن
سن ۱۷ سالگی: نشستن و اشک می ریزن! ... بهشون بی وفایی شده! ... کوران حوادث
سن ۱۸ سالگی: دیگه اصلا عشق بی عشق! ... توی خیابون جلوی پاشون رو هم نگاه نمی کنن
سن ۱۹ سالگی: از بی توجهی یه نفر رنج می برن! ... فکر می کنن اون یه آدم به تمام معناست
سن ۲۰ سالگی: نه ، نه! ... اون منو نمی خواست! ... آخرش منو یه کور و کچلی می گیره! می دونم
سن ۲۱ سالگی: فقط ۲۷-۲۸ سالگی قصد ازدواج دارن فقط
سن ۲۲ سالگی: خوش تیپ باشه! پولدار باشه! تحصیلکرده باشه! قد بلند باشه! خوش لباس باشه!  آخ که چی نباشه
...
سن ۲۳ سالگی: همه ء خواستگارا رو رد می کنن
سن ۲۴ سالگی: زیاد مهم نیست که چه ریختیه یا چقدر پول داره! فقط شجاع باشه! ما رو به اون چیزایی که نرسیدیم برسونه
سن ۲۵ سالگی: اااااااه! پس چرا دیگه هیچکی نمیاد؟! ... هر کی می خواد باشه ، باشه
سن ۲۶ سالگی: یه نفر میاد! ... همین خوبه! ... بــــــــــله
سن ۲۷ سالگی: آخیـــــــــــش
سن ۲۸ سالگی: کاش قلم پات می شکست و خواستگاری من نمیومدی

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Mostafa

طنز!! چقدر همسرتان را دوست دارید؟

 

 شما بعنوان مرد خانواده ، چقدر عیالتان را دوست دارید ؟

الف) به اندازه تعداد سکه های مهریه اش
!
ب) به اندازه تعداد قطعات جهیزیه اش
!
ج) به اندازه تعداد صفر های جلوی مبلغ موجودی حساب بانکی اش
!
د) به اندازه تمام ستاره های آسمان در روز

چه عاملی سبب شد تا شما به خواستگاری عیالتان بروید ؟

الف) جوونی کردم
ب) سادگی کردم
ج) گول خوردم
د) من که نرفتم خواستگاری ، اون اومد

 اگر خدایی ناکرده عیالتان فوت کند شما چه کار می کنید ؟

الف) اول ناراحت و بعد خوشحال می شوید
ب) اول خرما و بعد شاباش می دهید
ج) اول قبرستان و بعد محضر می روید
د) انشاا... بقای عمر ? تای دیگر باشه

 ملاک شما در انتخاب عیالتان چه بوده است ؟

الف) املاک پدرش
ب) دارایی پدرش
ج) املاک و دارایی پدرش
د) همه موارد

 اگر عیالتان از شما بخواهد که برای کادوی تولدش یک گردنبد طلا بخرید چکار می کنید ؟

الف) تا بعد از روز تولدش گم و گور می شوید
ب) تا بعد از روز تولدش خودتان را به مریضی می زنید
!
ج) تا بعد از روز تولدش خودتان را به مردن می زنید
د) آدرس یک بدلی فروشی کار درست را از دوستتان می گیرید

 محبت آمیز ترین جمله ایکه به عیالتان گفته اید چه بوده است ؟

الف) عزیزم ، امروز صبحانه چی داریم ؟
ب) عزیزم ، امروز ناهار چی داریم ؟
ج) عزیزم ، امشب شام چی داریم ؟
د) من واقعا ... من واقعا عاشق .... من واقعا عاشق تو .... من واقعا عاشق تو روبچه با پنیرم

 در کارهای منزل چقدر به عیالتان کمک می کنید ؟

الف) در خوردن غذا با او همکاری می کنید
ب) کانال های تلویزیون را شما با کنترل عوض می کنید
ج) موقعی که عیالتان مشغول تمیز کردن منزل یا شستن ظروف است ، با زدن صوت و دست او را تشویق می کنید
د) گاهی اوقات کارهای شخصی تان را خودتان انجام می دهید

 نظرتان در مورد این جمله چیست ؟

( مهرم حلال ، جونم آزاد  )
الف) زیبا ترین جمله دنیاست
!
ب) با معنا ترین جمله دنیاست
ج) خوشحال کننده ترین جمله دنیاست
د) تخیلی ترین جمله عصر کنونی است

 در کل ، از زندگی با عیالتان راضی هستید ؟

الف) اگر نباشم چیکار کنم ؟
ب) چاره ای جز این ندارم
ج) یک جوری داریم می سازیم دیگه
د) بله که راضی هستم البته تا زمانیکه بتوانم پول مهریه اش را جور کنم

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Mostafa

ایرانیان در دیار باقی


میگن یه روز جبرئیل میره پیش خدا گلایه میکنه که: آخه خدا، این چه وضعیه آخه؟ ما یک مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر میکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخوان! هیچ کدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون 'بنز' و 'ب ام و' جایی نمیرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده... یکی از همین ها دو ماه پیش قرض گرفت و رفت دیگه ازش خبری نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تمیز میکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی دیدم بعضیهاشون کاسبی هم میکنن و حلقه های بالای سرشون رو به بقیه میفروشن .
خدا میگه: ای جبرئیل! ایرانیان هم مثل بقیه، فر زندان من هستند و بهشت به همه فر زندان من تعلق داره. اینها هم که گفتی، خیلی بد نسیت! برو یک زنگی به شیطان بزن تا بفهمی درد سر واقعی یعنی چی
!!!
جبرئیل میره زنگ میزنه به جناب شیطان... دو سه بار میره روی پیغامگیر تا بالاخره شیطان نفس نفس زنان جواب میده: جهنم، بفرمایید؟
جبرئیل میگه: آقا سرت خیلی شلوغه انگار؟
شیطان آهی میکشه و میگه: نگو که دلم خونه... این ایرونیها اشک منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نگذاشتن! تا روم رو میکنم این طرف، اون طرف یه آتیشی به پا میکنن! تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!... حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت میگم نکن!!! جبرئیل جان، من برم .... اینها دارن آتیش جهنم رو خاموش میکنن که جاش کولر گازی نصب کنن.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Mostafa